وبلاگ ریوتا

وبلاگ ریوتا

این جا وبلاگ انیمه بسکتبالیستا هست

ستاره طلایی پارت ۸

ستاره طلایی پارت ۸

Metra · 20:40 1403/01/12

سرباز : قربان چند تا از مردم می خوان شما را ببینند اجازه می دید 

ریوتا : بگو داخل شَن

سرباز:  چشم 

مردم داخل شدند یکی از آنها گفت 

فرمان روا ما دیگه چیزی برا خوردن نداریم 

ریوتا : میگه کشاورزان آرد و گندم تولید نمی کنند 

 

مردم : نه قربان همه مزرعه ها خشک شدن به خاطر کم آبی 

ریوتا: من به این موضوع رسیدگی میکنم 

مردم : خیلی از شما ممنونم جناب فرمان روا 

مردم از قصر خارج شدن 

رایان : حالا می خوای چیکار کنی 

ریوتا : مجبورم باکشور همسایه وارد معامله شم 

رایان : ولی اگه قبول نکردن چی 

ریوتا : پول بیشتری بهشون میدم تا قبول کنند 

ستاره طلایی پارت ۷

ستاره طلایی پارت ۷

Metra · 19:34 1403/01/11

 الیزا: تا رسیدم خونه سر کارل داد زدم که چرا از امیلیا خاستگاری کردی

کارل : خوب دوسش داشتم چیکار می کردم 

الیزا : نباید قبلش به من میگفتی می خای چه غلتی کنی 

کارل : خب ببخشی هواسم نبود 

الیز: دفه آخرت باشه 

کارل : کار تو با ریوتا چه طور پیش رفت 

الیزا : هیچی همه چیا بگش گفتم 

کارل : اون   چی گفت 

الیزا : اونش دیگه به تو ربطی نداره 

 

ستاره طلایی پارت ۶

ستاره طلایی پارت ۶

Metra · 14:35 1403/01/10

از زبان الیزا : وقتی که از قصر آمد بیرون خیالم راحت بود چون همه چی یا بهش گفتم 

امیلیا: چی شد بهش گفتی 

الیزا : آره کالسکه کجاست 

امیلیا: بهش گفتم بره میخام یکم باهم حرف بزنیم 

الیزا :در مورد چی 

امیلیا: درمورد کارل می خام بدونم آدمی هست که منا خوش بخت کنه یا نه بلخره دادش توِه

الیزا : خوب چی بگم اگه یه آدما دوست داشته باشه تا آخر امر به اون وفاداره حالا چی شو د یاد دادا ش من افتادی 

امیلیا: خوب اون آمده خواستگاریم 

الیزا :چی واقعان  

ستاره طلایی پارت ۵

ستاره طلایی پارت ۵

Metra · 22:38 1403/01/09

سرباز : عالی جناب خانم الیزا می خان شما را ببینند 

ریوتا : بگو بیاد تو 

سرباز :چشم 

سرباز :بانو عالی جناب اجازه ورود دادن 

الیزا : سلام ریوتا 

ریوتا : سلام اینجا چیکار می کنی 

الیزا :می خام بهت بگم که ....

ریوتا : زود بگو 

الیزا : من ازت بدم نمی یاد فقط فکر می کنم که یکم 

ریوتا: یکم چی فکر می کنی من یه آدم هوس بازم یا ازت خوشم نمی یا د من هیچ کدوم از اینا یی که تو فکر می کنی نیستم 

الیزا : اما تو از کجا فهمیدی که من همچین فکری دارم 

ریوتا : از رفتارات معلوم بود 

الیزا : ببخشید که باعث شدم نارحت بشی 

ریوتا : خوشحالم که بهم گفتی 

ستاره طلایی پارت ۴

ستاره طلایی پارت ۴

Metra · 16:35 1403/01/09

امیلیا: الیزا تو  باید به اون بگی که چه حسی داری بهش 

الیزا :نمی تونم 

امیلیا: آخرش که باید بگی 

الیزا : خیلی خوب امروز می رم و بهش میگم 

امیلیا: آفرین منم باهات می یام 

الیزا : از ممنونم خدمتکار بیا آنجا 

خدمتکار: بله خانم 

الیزا : کالسکه من نا آماده کن 

خدمتکار: چشم 

امیلیا: با کالسکه میای بری اونجا 

الیزا: آره 

ستاره طلایی پارت ۳

ستاره طلایی پارت ۳

Metra · 10:21 1403/01/09

رایان : چی شد باهاش حرف زدی 

ریوتا : نه وقتی داشت دلیلشا می گفت او دوست لعنتی اومد همه چی یا به هم زد 

رایان : حالا انقدر حرس نخور 

در همین موقعه یکی  از سربازا اومد 

سرباز : قربان ببخشید چنتا از مردم اعتراض کردن 

ریوتا : به چی 

سرباز : به قعطی میگن ما چیزی برا خوردن نداریم 

ریوتا : تو برو منم الان می یام 

سرباز : چشم 

ریوتا : اَه این مشکلات مردم تمومی نداره 

رایان: برو برو که مردن منتظر ن