امیلیا: الیزا تو باید به اون بگی که چه حسی داری بهش
الیزا :نمی تونم
امیلیا: آخرش که باید بگی
الیزا : خیلی خوب امروز می رم و بهش میگم
امیلیا: آفرین منم باهات می یام
الیزا : از ممنونم خدمتکار بیا آنجا
خدمتکار: بله خانم
الیزا : کالسکه من نا آماده کن
خدمتکار: چشم
امیلیا: با کالسکه میای بری اونجا
الیزا: آره