
مرینت : لوکا که رفت باورم نمیشد که بابا راضی باشه هرجوری داشتم فکر میکردم که لوکا پیام داد
لوکا : بیداری مرینت من فردا میام دنبالت تا با هم بریم چیزای عروسی را بگیریم
مرینت : وای حالا چی جوابشا بدم باید بهش بگم که آره فقط بگو ساعت چند
لوکا : ۱۰ صبح خوبه
مرینت : آره عالیه
لوکا : پس ساعت ۱۰ آماده شو میام دنبالت
مرینت : باشه لوکا
صبح
مرینت : وای خیلی هول دارم چرا لوکا میاد
لوکا : زییییییگ
مرینت : لوکا امدی چرا وقتی میای اینجوری زنگ میزنی
لوکا : آخه میخوام منا بشناسی
مرینت : زود باش بریم خرید
لوکا : آنگار خودت خیلی عجله داری
مرینت : آره زود باش بریم
لوکا : باشه
از زبان مرینت : وقتی از مغازه ها رد میشدیم لباس عروس های خیلی قشنگی بودن انقدر زیاد بودن که آدم نمی دونست کودوما انتخاب کنم
لوکا : مرینت چرا انقدر با خودت حرف میزنی این لباس خوبه به نظر من خیلی هم بهت میاد
مرینت : انقدر بلند گفتم
لوکا : نه زیاد هم بلند نبود خوب نگفتی نظرت
مرینت : خیلی عالیه
لوکا : خوبه اگه دوستش داری برات بگیرم
مرینت : آره بگیر
لوکا : چشم
مرینت : وای ممنون خیلی قشنگه
لوکا : قابلی نداشت فقط موندم من چی بگیرم
مرینت : بیا بریم تو اون مغازه شاید یه چیزی برات پیدا شد
لوکا : اوکی بریم
مرینت : این یکی چطوره
لوکا : خیلی هم قشنگ
مرینت: پس برا خودت بگیر
لوکا : باشه خوب دیگه بریم خونه
مرینت : آره بریم منم خیلی خسته شدم
بابا مرینت : خیلی دیر کردی
مرینت : ببخشید کارامون طول کشید