ستاره طلایی پارت ۶

Metra · 14:35 1403/01/10

از زبان الیزا : وقتی که از قصر آمد بیرون خیالم راحت بود چون همه چی یا بهش گفتم 

امیلیا: چی شد بهش گفتی 

الیزا : آره کالسکه کجاست 

امیلیا: بهش گفتم بره میخام یکم باهم حرف بزنیم 

الیزا :در مورد چی 

امیلیا: درمورد کارل می خام بدونم آدمی هست که منا خوش بخت کنه یا نه بلخره دادش توِه

الیزا : خوب چی بگم اگه یه آدما دوست داشته باشه تا آخر امر به اون وفاداره حالا چی شو د یاد دادا ش من افتادی 

امیلیا: خوب اون آمده خواستگاریم 

الیزا :چی واقعان