وبلاگ ریوتا

آدرین: بابا می خواستم بهت یه چیزی بگم 

گابریل : اگه درمورد اون دختره هست دیگه نمی خوام چیزی بشنوم 

آدرین: نه خواستم بگم حالاکه اون دختره را برای همیشه فراموش کردم 

گابریل: چی میخوای بگی 

آدرین: خواستم بگم دوست دارم با زویی ازدواج کنم 

گابریل : چی تو به این زودی اونا فراموش کردی 

آدرین: الان که فکر می کنم زویی را بیشتر دوست دارم از همون اول عاشقش بودم اگه قبول نکنید من خودم ما می کشم 

گابریل: پس بلخره عشق واقیت تا پیدا کردی 

آدرین: بله 

گابریل : خوب اگه این جوری میگی منم قبول میکنم 

خوب اگه خوشتون اُمد ۴ لایک فراموش نشه 

آدرین: الو مرینت 

مرینت : الو آدرین بابات قبول کرد 

آدرین: نه 

مرینت: حالا می خوای چیکار کنی 

آدرین: مرینت بابام تنها چیزی که تو این دنیا برام مونده نمی تونم اونم از دست بدم برا همین تو باید منا برا همیشه فراموش کنی 

مرینت : اما من نمی تونم این کارا کنم آدرین یعنی تو می خوای بخاطر بابات منا فراموش کنی 

آدرین: چاره ای ندارم خدافظ 

ریوتا : واقعان اداره کشور کار سختی 

رایان : خوب آره 

ریوتا : فکر کنم برا همین بابام زود مرد 

رایان : نه دلیلش این نیست 

ریوتا: پس دلیلش چیه 

رایان : یکی از خدمت کارا اونا کشته تا خودش پادشاه بشه 

ریوتا : کدومشون 

رایان : هنوز نمی دونیم ولی تو به هیشکی اعتماد نکن 

ریوتا : حتا به 

رایان : حتا به من 

آدرین: مرینت من دوست دارم  بامن ازواج میکنی 

مرینت :آدرین با ورم نمی شه که داری این حرفا بهم  میزنی 

آدرین : باورکن دارم راست میگم 

مرینت :خوب من همیشه آرزوم بود که باهات ازدواج کنم 

آدرین : پس قبول کردی 

مرینت : آره 

آدرین بعد از شنیدن این خبر با خوشحالی به سپت خونه حرکت کرد و همه چیز را برای گابریل تعریف کرد 

گابریل : نه من مخالفم تو باید با کاگامی ازدواج کنی 

ادرین : اما 

گابریل : اما نداره همین که گفتم 

خوب اگه دوست داشتین  ادامه پارت را بدم ۶ لایک کنید 

اگه دوست نداشتید ادامه پارت قبل را بدم