وبلاگ ریوتا

وبلاگ ریوتا

این جا وبلاگ انیمه بسکتبالیستا هست

ستاره طلایی پارت ۵

ستاره طلایی پارت ۵

Metra · 22:38 1403/01/09

سرباز : عالی جناب خانم الیزا می خان شما را ببینند 

ریوتا : بگو بیاد تو 

سرباز :چشم 

سرباز :بانو عالی جناب اجازه ورود دادن 

الیزا : سلام ریوتا 

ریوتا : سلام اینجا چیکار می کنی 

الیزا :می خام بهت بگم که ....

ریوتا : زود بگو 

الیزا : من ازت بدم نمی یاد فقط فکر می کنم که یکم 

ریوتا: یکم چی فکر می کنی من یه آدم هوس بازم یا ازت خوشم نمی یا د من هیچ کدوم از اینا یی که تو فکر می کنی نیستم 

الیزا : اما تو از کجا فهمیدی که من همچین فکری دارم 

ریوتا : از رفتارات معلوم بود 

الیزا : ببخشید که باعث شدم نارحت بشی 

ریوتا : خوشحالم که بهم گفتی 

ستاره طلایی پارت ۴

ستاره طلایی پارت ۴

Metra · 16:35 1403/01/09

امیلیا: الیزا تو  باید به اون بگی که چه حسی داری بهش 

الیزا :نمی تونم 

امیلیا: آخرش که باید بگی 

الیزا : خیلی خوب امروز می رم و بهش میگم 

امیلیا: آفرین منم باهات می یام 

الیزا : از ممنونم خدمتکار بیا آنجا 

خدمتکار: بله خانم 

الیزا : کالسکه من نا آماده کن 

خدمتکار: چشم 

امیلیا: با کالسکه میای بری اونجا 

الیزا: آره 

ستاره طلایی پارت ۳

ستاره طلایی پارت ۳

Metra · 10:21 1403/01/09

رایان : چی شد باهاش حرف زدی 

ریوتا : نه وقتی داشت دلیلشا می گفت او دوست لعنتی اومد همه چی یا به هم زد 

رایان : حالا انقدر حرس نخور 

در همین موقعه یکی  از سربازا اومد 

سرباز : قربان ببخشید چنتا از مردم اعتراض کردن 

ریوتا : به چی 

سرباز : به قعطی میگن ما چیزی برا خوردن نداریم 

ریوتا : تو برو منم الان می یام 

سرباز : چشم 

ریوتا : اَه این مشکلات مردم تمومی نداره 

رایان: برو برو که مردن منتظر ن

ستاره طلایی پارت ۲

ستاره طلایی پارت ۲

Metra · 20:10 1403/01/08

ریوتا : الیزا چرا انقدر از من دوری می کنی 

الیزا : هیچی فقط یکم سرما خوردم 

ریوتا : آه تو همیشه هر وقت منا می بینی اینجوری می کنی اگه چیزی هست به من بگو 

الیزا : خب راستش فکر می کنم تو......

امیلیا : الیزا تو این جایی بیا بریم کلاس موسیقی شروع شده بیا بریم 

الیزا : اُ باشه 

ریوتا : اَه لعنتی تازه داشت بهم دلیلشا می گفت که او ن دختره همه چیرا خراب کرد 

الیزا : اُه ممنون که منا نجات دادی 

امیلیا : خب اون نامزدتِ اگه چیزی هست باید بهش بگی 

الیزا : می ترسم اگه بهش بگم ناراحت بشه خب اون پادشاه 

امیلیا: تو هم کم کسی نیستی دختر یه اَشراف زاده ای 

 

 

 

 

ستاره طلایی پارت ۱

ستاره طلایی پارت ۱

Metra · 20:50 1403/01/07

رایان : چرا ناراحتی ریوتا 

ریوتا : الیزا فکر می کنه من اونا دوست ندارم از نظر اون من یه آدم هوس بازم 

رایان : چرا باهاش حرف نمی زنی 

ریوتا : تا باهاش حرف می زنم یه جوری از دستم فرار می کنه 

رایان : تو‌ پادشاه این کشوری یعنی نمی تونی با یه دختر حرف بزنی 

ریوتا : اون با بقیه فرق داره 

رایان : من خواهر خودم ما خوب می شناسم یه جوری جلوش جلب توجه کن 

ریوتا : من پادشاهم نمی تونم همینجوری از قصر خارج شم 

رایان : تا حالا پادشاه خجالتی ندید بودم 

ریوتا :من  خجالتی نیستم 

 

الماس سرخ پارت آخر

الماس سرخ پارت آخر

Metra · 20:10 1403/01/06

۱۲ سال بعد 

دن : بابا امروز می ریم پارک 

اکاشی : امروز کار دارم با مامانت برو ولی فردا بهت قول می دم ببرمت 

دن : اما من می خام باشما بیام 

رُزا: وقتی بابا میگه نیمده حرف گوش کن 

دن : نمی خام

اکاشی : رو حرف خواهر بزرگترت حرف نزن 

مرلینا : یه خبر خوب براتون دارم عمه آیدا بچه هاش دارن می 

اکاشی : برای چی 

مرلینا : تولد رُزا ست دیگه

در همین موقعه صدای زنگ آمد 

دن : آجون عمه 

رُزا : من در را باز می کنم 

آیدا: سلام‌ بچه ها براتون سو غاتی آوردم 

دن و رُزا باهم داد زدن اخجون 

آیدا: ایملی ادنا برین باهم بازی کنین 

اکاشی : کروکو کجاس 

آیدا: الان دیگه پیداش میشه 

 

 

 

خب اینم پارت آخر امید وارم خوشتون آمده باشه