ریوتا : الیزا چرا انقدر از من دوری می کنی
الیزا : هیچی فقط یکم سرما خوردم
ریوتا : آه تو همیشه هر وقت منا می بینی اینجوری می کنی اگه چیزی هست به من بگو
الیزا : خب راستش فکر می کنم تو......
امیلیا : الیزا تو این جایی بیا بریم کلاس موسیقی شروع شده بیا بریم
الیزا : اُ باشه
ریوتا : اَه لعنتی تازه داشت بهم دلیلشا می گفت که او ن دختره همه چیرا خراب کرد
الیزا : اُه ممنون که منا نجات دادی
امیلیا : خب اون نامزدتِ اگه چیزی هست باید بهش بگی
الیزا : می ترسم اگه بهش بگم ناراحت بشه خب اون پادشاه
امیلیا: تو هم کم کسی نیستی دختر یه اَشراف زاده ای