۱۲ سال بعد
دن : بابا امروز می ریم پارک
اکاشی : امروز کار دارم با مامانت برو ولی فردا بهت قول می دم ببرمت
دن : اما من می خام باشما بیام
رُزا: وقتی بابا میگه نیمده حرف گوش کن
دن : نمی خام
اکاشی : رو حرف خواهر بزرگترت حرف نزن
مرلینا : یه خبر خوب براتون دارم عمه آیدا بچه هاش دارن می
اکاشی : برای چی
مرلینا : تولد رُزا ست دیگه
در همین موقعه صدای زنگ آمد
دن : آجون عمه
رُزا : من در را باز می کنم
آیدا: سلام بچه ها براتون سو غاتی آوردم
دن و رُزا باهم داد زدن اخجون
آیدا: ایملی ادنا برین باهم بازی کنین
اکاشی : کروکو کجاس
آیدا: الان دیگه پیداش میشه
خب اینم پارت آخر امید وارم خوشتون آمده باشه