رایان : چرا ناراحتی ریوتا
ریوتا : الیزا فکر می کنه من اونا دوست ندارم از نظر اون من یه آدم هوس بازم
رایان : چرا باهاش حرف نمی زنی
ریوتا : تا باهاش حرف می زنم یه جوری از دستم فرار می کنه
رایان : تو پادشاه این کشوری یعنی نمی تونی با یه دختر حرف بزنی
ریوتا : اون با بقیه فرق داره
رایان : من خواهر خودم ما خوب می شناسم یه جوری جلوش جلب توجه کن
ریوتا : من پادشاهم نمی تونم همینجوری از قصر خارج شم
رایان : تا حالا پادشاه خجالتی ندید بودم
ریوتا :من خجالتی نیستم