وبلاگ ریوتا

وبلاگ ریوتا

این جا وبلاگ انیمه بسکتبالیستا هست

آهنگ زندگی پارت دوم

آهنگ زندگی پارت دوم

Metra · 18:02 1403/01/17

آدرین: الو مرینت 

مرینت : الو آدرین بابات قبول کرد 

آدرین: نه 

مرینت: حالا می خوای چیکار کنی 

آدرین: مرینت بابام تنها چیزی که تو این دنیا برام مونده نمی تونم اونم از دست بدم برا همین تو باید منا برا همیشه فراموش کنی 

مرینت : اما من نمی تونم این کارا کنم آدرین یعنی تو می خوای بخاطر بابات منا فراموش کنی 

آدرین: چاره ای ندارم خدافظ 

ستاره طلایی پارت ۹

ستاره طلایی پارت ۹

Metra · 11:52 1403/01/16

ریوتا : واقعان اداره کشور کار سختی 

رایان : خوب آره 

ریوتا : فکر کنم برا همین بابام زود مرد 

رایان : نه دلیلش این نیست 

ریوتا: پس دلیلش چیه 

رایان : یکی از خدمت کارا اونا کشته تا خودش پادشاه بشه 

ریوتا : کدومشون 

رایان : هنوز نمی دونیم ولی تو به هیشکی اعتماد نکن 

ریوتا : حتا به 

رایان : حتا به من 

آهنگ زندگی پارت اول

آهنگ زندگی پارت اول

Metra · 19:58 1403/01/14

آدرین: مرینت من دوست دارم  بامن ازواج میکنی 

مرینت :آدرین با ورم نمی شه که داری این حرفا بهم  میزنی 

آدرین : باورکن دارم راست میگم 

مرینت :خوب من همیشه آرزوم بود که باهات ازدواج کنم 

آدرین : پس قبول کردی 

مرینت : آره 

آدرین بعد از شنیدن این خبر با خوشحالی به سپت خونه حرکت کرد و همه چیز را برای گابریل تعریف کرد 

گابریل : نه من مخالفم تو باید با کاگامی ازدواج کنی 

ادرین : اما 

گابریل : اما نداره همین که گفتم 

 

 

 

خوب اگه دوست داشتین  ادامه پارت را بدم ۶ لایک کنید 

اگه دوست نداشتید ادامه پارت قبل را بدم 

 

ستاره طلایی پارت ۸

ستاره طلایی پارت ۸

Metra · 20:40 1403/01/12

سرباز : قربان چند تا از مردم می خوان شما را ببینند اجازه می دید 

ریوتا : بگو داخل شَن

سرباز:  چشم 

مردم داخل شدند یکی از آنها گفت 

فرمان روا ما دیگه چیزی برا خوردن نداریم 

ریوتا : میگه کشاورزان آرد و گندم تولید نمی کنند 

 

مردم : نه قربان همه مزرعه ها خشک شدن به خاطر کم آبی 

ریوتا: من به این موضوع رسیدگی میکنم 

مردم : خیلی از شما ممنونم جناب فرمان روا 

مردم از قصر خارج شدن 

رایان : حالا می خوای چیکار کنی 

ریوتا : مجبورم باکشور همسایه وارد معامله شم 

رایان : ولی اگه قبول نکردن چی 

ریوتا : پول بیشتری بهشون میدم تا قبول کنند 

ستاره طلایی پارت ۷

ستاره طلایی پارت ۷

Metra · 19:34 1403/01/11

 الیزا: تا رسیدم خونه سر کارل داد زدم که چرا از امیلیا خاستگاری کردی

کارل : خوب دوسش داشتم چیکار می کردم 

الیزا : نباید قبلش به من میگفتی می خای چه غلتی کنی 

کارل : خب ببخشی هواسم نبود 

الیز: دفه آخرت باشه 

کارل : کار تو با ریوتا چه طور پیش رفت 

الیزا : هیچی همه چیا بگش گفتم 

کارل : اون   چی گفت 

الیزا : اونش دیگه به تو ربطی نداره 

 

ستاره طلایی پارت ۶

ستاره طلایی پارت ۶

Metra · 14:35 1403/01/10

از زبان الیزا : وقتی که از قصر آمد بیرون خیالم راحت بود چون همه چی یا بهش گفتم 

امیلیا: چی شد بهش گفتی 

الیزا : آره کالسکه کجاست 

امیلیا: بهش گفتم بره میخام یکم باهم حرف بزنیم 

الیزا :در مورد چی 

امیلیا: درمورد کارل می خام بدونم آدمی هست که منا خوش بخت کنه یا نه بلخره دادش توِه

الیزا : خوب چی بگم اگه یه آدما دوست داشته باشه تا آخر امر به اون وفاداره حالا چی شو د یاد دادا ش من افتادی 

امیلیا: خوب اون آمده خواستگاریم 

الیزا :چی واقعان