
فردا صبح ....................
از زبان مرینت : صبح بلد شدم دیدم لوکا نیست سریع از تختم پاشدم دست تا صورتم شستم و از پله ها پایین امدم و رفت توی آشپزخونه دیدم که لوکا داره میز صبحانه را میچینه سریع رفتم تو بغلش و بهش گفتم چرا تو صبحانه را درست کردی خودم پامیشدم در ست میکردم
لوکا : دیدم خوابی دلم نیمد بیدارت کنم حالا دفعه های بعد تو جبران کن
مرینت : وای چه با سلیقه
لوکا : نظر لطفته
از زبان مرینت : داشتیم باهم صبحانه میخوردیم که تلفن لوکا زنگ زد لوکا جواب تلفن داد و سریع لباسا شا پوشید
مرینت : لوکا کجا داری میری
لوکا : از طرف شرکت زنگ زدن یه مشکلی پیش آمده باید برم
مرینت : برا ناهار میای خونه
لوکا : اگه کارم تموم شد میام فعلا خدافظ
مرینت : به سلامت
از زبان مرینت : وقتی لوکا رفت میز صبحانه جمع کردم و باخودم فکر کردم کی بود که این موقعه صبح به لوکا زنگ زد دیگه داشت از تنهایی حوصلم سر میرم تلفن ره برداشتم و به الیا زنگ زدم