اهنگ زندگی پارت ۲۶

Metra · 23:00 1404/2/18

 

 

از زبان لوکا : ساعت ۹ شب رسیدم خونه ولی دیدم مرینت خونه نیست چند باری به تلفنش زنگ زدم اما جواب نمی داد دیگه کم کم داشتم نگران میشدم خواستم برم دنبالش که دیدم صدای در آمد دیدم مرینت برگشته ولی پکر عصبی بود

از زبان مرینت : از حرفایی که کلویی زد حسابی عذابم را بهم ریخت چیزایی را که خریده بودم را پرت کردم روی میز خیلی عصابم خورد بود 

لوکا : مرینت چیزی شده 

 مرینت : داری از من میپرسی که چیشده خودت که بهتر میدونی 

لوکا : نمیدونم داری راجب چی  حرف میزنی 

مرینت : امروز عروسیه کلویی و آدرین بود تو میدونستی ولی به من نگفتی 

لوکا : اممممم فکر کردم دیگه آدرین برات مهم نیست 

مرینت : تو باید همه چیز را بهم می گفتی حتا اگه میدونستی برام مهم نیست 

لوکا : ببین مرینت همین امشب می خواستم بهت بگم 

مرینت : خفه شو دیگه نمی خوام چیزی بشنوم 

بعد مرینت با عصبانیت از پله ها بالا رفت و در اتاقش را محکم بست 

از زبان مرینت : حرفای کلوییی از ذهنم بی رون نمی‌رفت 

خیلی ناراحت بودم تلفن را برداشتم تا به الیا زنگ بزنم همیشه هر وقت خیلی ناراحت بودم به الیا زنگ میزدم تا حالم بهتر بشه 

مرینت : الو الیا 

نینو : بله 

مرینت : اوه ببخشید فکر کنم اشتباه زنگ زدم 

نینو : نه درست زنگ زدی ما الان بیمارستانیم 

مرینت : بیمارستان برای چی 

نینو : بچه الیا داره به دنیا میاد 

مرینت : بگو کدو بیمارستانی الان میام اونجا 

نینو : نمی خواد بیای خودم حواسم بهش هست 

مرینت : باشه پس مواظبش باش 

نینو : باشه کاری نداری 

مرینت: نه خدافظ 

از زبان مرینت : خیلی نگران الیا بودم نمی دونستم باید چیکار میکردم 

لوکا : میتونم بیام تو