
مرینت : لوکا لوکا جان بیدار شو
لوکا : چیزی شده مرینت
مرینت: گفتی ساعت ۶ بیدارت کنم الان هم بیدارت کردم
لوکا : اه ممنون
مرینت : جایی باید بری
لوکا : آره
مرینت: بهم نمیگی کجا میخوای بری
لوکا : وقتی اومدم بهت میگم
مرینت : باشه منم دارم میرم خرید ساعت ۸ میام خونه
لوکا : مواظب خودت باش
مرینت : باشه توهم همین طور
از زبان مرینت : لباس ما پوشدم کیفم را بر داشتم و از خونه بیرون رفتم به مغازه ماهی فروشی رفتم و چند تا ماهی و چند تا چیز دیگه گرفتم داشتم به خونه بر می گشتم که یه دفعه به یکی خوردم و همه چیزام روی زمین ریخت
کلویی : او حواست کجاست دستا پا چلفتی
مرینت : اممم واقعا متاسفم
کلویی : مرینت تویی
مرینت : کلویی
کلویی: میدونستم تو این دنیا وقط یه دست پا چلفتی وجود داره اونم تویی نمی دونم لوکا از دست چلفته بازیات چیکار میکنه
مرینت : منم نمیدونم با این اخلاق گندت کی باهات زنگی میکنه
کلویی : اه امروز حوصله سر کله زدن با تو یکی را ندارم باید برم وسایل عروسیما بگیرم اگه دوست داشتی توهم میتونی بیای سابرینا کارت عروسی را بهش بده
سابرینا: بیا بگیرش
مرینت : چی با آدرین ولی اون که میخواست با زویی ازدواج کنه
کلویی : هیشکی مثل من لیاقت آدرین را نداره سابرینا بیا بریم
سابرینا : چشم