
از زبان مرینت : خیلی ناراحت بودم رفتم تو اتاق در بستم و فقط گریه میکردم دوست دارم همیشه با لوکا باشم یه دفعه زد به سرم گوشیما برداشتم و به لوکا زنگ زدم
لوکا : سلام مرینت چیزی شده
از زبان مرینت: با شنیدن صدای لوکا دوباره گریم گرفت
لوکا : چرا مرینت داری گریه میکنی
مرینت : لوکا لوکا من من من میخوام
لوکا : چی میخوای مرینت
مرینت : من میخوا با تو باشم برای همیشه ولی بابا نمیزارم
لوکا : اگه این موضوع باعث ناراحتیت شده من فردا شب میام و با بابات حرف میزنم حالا دیگه گریه نکن من نمیتونم ببینم که تو گریه میکنی
مرینت : قول دادی
لوکا:آره
از زبان مرینت : بعد از این که از لوکا خدافظی کردم خوابم برد