اکاشی : یعنی کروکو واقعاً به مامور اگه مامور باشه باید بکشمش ولی الان باید برم خونه بعد به این موضوع فکر می کنم
در همین موقعه تلفن آکاشی زنگ خورد
دن : الو آکاشی کجایی
آکاشی : توراه خونم چه طور
دن : باید بینمت
آکاشی : خیلی خوب آدرس خونه را برات می فرستم بیا اونجا
دن : باشه
و اکاشی تاکسی گرفت و به خونه رسید وزنگ در را زد
ایدا در برا اکاشی باز کرد
آیدا :سلام داداش خوبی
اکاشی : سلام آره میگم میتونی چند سا عتی بری بیرون آیدا: چرا چیزی شده
اکاشی : نه چیزی نیست دوستم داره میاد خونه بهتره تو نباشی
آیدا: باشه من میرم آماده بشم می شه برام یه تاکسی بگیری
اکاشی : باشه
در همین موقعه دن زنگ در را زد
آیدا : من دیگه رفتم دادش خدانگهدار
اکاشی : خدا فظ
وقتی آیدا در باز با دن روبه رو شد
دن : آیدا کجا می
آیدا: به تو ربطی نداره
اکاشی: دن بیا تو
دن با ناراحتی داخل خونه شد
اکاشی: اون موضوع مهمی که می خاستی بگی را بگو
دن : اکاشی کروکو مامو ره امروز وقتی داشتم می رفتم خونه اونا اتفاقی دیدم که وارد یه سازمان امنیتی شد
اکاشی : خوب می خاستی همین را بگی
دن : یعنی چیز مهمی نست
اکاشی : خودم می دونستم
دن : می دونستی یا گذاشتی ایدا با اون ازدواج کنه
اکاشی : اونش به تو ربطی نداره
دن : ولی من قبله عاشق ایدا بودم بهت هم گفتم اما تو ..
آکاشی : بسه تو همون موقه که گفتی من یه ایدا گفتم اما اون گفت تو را دوست نداره
دن: پس بش بگو که اون قراره کاری کنه که تو تا آخر عمر گوشه زندان باشی
آکاشی: بهش میگم ولی فکر نکن با این حرف من اون عاشق تومی شه
دن : تو این دنیا فقط من می تونستم اونا خوشبخت کنم نه هیچ کس دیگه
اکاشی : شاید با کشتن اون تو را انتخاب کنه
دن : یعنی می خای اونا بکشی
اکاشی : آره