جولیکا : داداش برات صبحانه آوردم نمیخوای
لوکا : نه
مرینت : خوب من دیگه برم کار دارم
جولیکا : کجا میری صبر کن به مایک بگم برسونت
مرینت : نه ممنون مزاحم نمیشم
جولیکا: هرجوری که راحتی
مرینت: باشه پس خدافظ
جولیکا : خدافظ مواظب خودت باش
مرینت : باشه
جولیکا : لوکا مرینت چش بور خیلی ناراحت بود
لوکا : چیزی نبود
جولیکا : ببین لوکا اگه اگه بخوای مرینت ناراحت کنی با من طرفی
لوکا : انگار این چند سالی که نبودم با مرینت خیلی رفیق شدی
جولیکا : خوب معلومه تازه دکترت گفت فردا مرخصی