آهنگ زندگی پارت ۴

Metra · 20:50 1403/01/20

بعد این که آدرین تلفن را قطع کرد مرینت کلی گریه کرد 

انقدر گریه کرد که خوابش برد صبح که بیدار شد لباساشو پوشید و رفت دانشگاه کلاس که تموم شد مرینت آدرین را دید که داشت با زویی حرف می‌زد دیگه نتونست جلو خودشو رفت سمتشون که الیا دست مرینت گرف الیا چرا امروز آدرین محلت نزاشت مرینت همه چیز براش تعریف کرد 

الیا: تو واقعا آدرین  دوست داشتی 

مرینت : آره ولی اون منا دوست نداشت حالا می فهمم که لوکا چه حسی داشت 

در همین موقعه لوکا نزدیک مرینت شد 

لوکا : مرینت چیزی شده سرکلاس زیاد حالت خوب نبود 

مرینت : چیزی نیست 

لوکا : با آدرین به مشکل خوردی 

مرینت : آره اون دیگه منا دوست نداره 

لوکا : چرا 

مرینت : چون باباش از من خوشش نمی یاد 

لوکا : خوب اگه مشکلت اینه امروز عصر من با بابای آدرین حرف میزنم 

مرینت : واقعا این کارا می کنی 

لوکا : آره به خاطر تو